- دیر کردن
- تاخیر کردن
معنی دیر کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- دیر کردن
- درنگ کردن، تاخیر کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بی حس کردن سست کردن اندام و جز آن
ارج نهادن اندازه کردن، تشویق کردن
توبیخ کردن مقابل تقدیر کردن
بفاصله ای بعید فرستادن
فرتوت ساختن کهنسال گردانیدن بسالخوردگی رسانیدن: چه تدبیر از پی تدبیر کردن نخواهم خویشتن را پیر کردن، (نظامی)
طی کردن
تشجیع کردن برانگیختن: می خواهی مرا شیر کنی که از روی چوب (جوی) بپرم ک
کسی را دل و جرئت دادن و او را به کاری برانگیختن
چیزی را در فاصلۀ دور قرار دادن، کسی را از خود راندن یا به محل دور فرستادن
بمانعی تصادف کردن و از سیرو حرکت باز ایستادن: پایش لای زنجیر گیر کرد، دچار مشکلی شدن بمخمصه ای گرفتار شدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن، یا گیر کردن سگ. سخت پارس کردن سگ. گیر گیر کردن
بیرون کردن خارج کردن، یا در کردن تیر (گلوله) پرتاب کردن تیر (گلوله)، گنجانیدن داخل کردن (از اضداد)، کم کردن حط کردن موضوع کردن
عقب افتادن تاخیر
بیرون کردن، خارج کردن، شلیک کردن، داخل کردن، مخلوط کردن
کندن، فروکندن
تاثیر بجای نهادن کارگر شدن موء ثر گردیدن
مزدور کردن بمزدوری گرفتن
گرفتار کردن بندی کردن دستگیر کردن گرفتارکردن دستگیر کردن بحبس و بند در آوردن
باخر رسانیدن چیزی را بسر بردن، موافقت کردن با چیزی
بیزار کردن، دور کردن
هناییدن
کوشش کردن
گستاخ ساختن
ستم کردن ظلم کردن، یکسان کردن یکنواخت گردانیدن چیزی را بدسته های شبیه و نظیر تقسیم کردن
پرهیزیدن پرهیز کردن پرهیزیدن: (از مصاحبت ناکسان حذر کنید خ)
حکایت کردن
دستور دادن فرمودن
زیر فرمان گرفتن، رام کردن مطیع کردن منقار کردن
گرازیدن
شرم کردن شرم داشتن خجالت کشیدن